Wednesday, February 28, 2007

باران



!مي بارم
...آنگاه كه پر از حرفهاي نگفته ام
...آنگاه كه سكوت معني دارم مي درخشد

!مي بارم
...آنگاه كه آهي مي ماند و بزرگ مي شود
...آنگاه كه نگاه درخشانم پر از حرف مي شود

!مي بارم
...چه در بهار و تابستان
...چه در پاييز و زمستان

...مي بارم

Monday, February 26, 2007

فصل سرما




گفته بودي با بارون مياي
از اون به بعد بارون دلم تا هميشه باريد تا تو برگردي
اما نيومدي
انقدر باريد و باريد كه برف شد

گفته بودي ماله فصله سرمايي / اولش مياي آخرش ميري
تا آخر تمام سرما ها چشم به راهت بودم اما بازم نبودي
ميدونم كه ديگه نمياي/اما بدون بازم هر سال از اول سرما تا آخرش منتظرت ميمونم و روي تمام بخاراي شيشه مينويسم كه هيچكي مثل تو نميشه
...


 





Friday, February 23, 2007

اشك



چه زيبا بود و غمگين، آن لحظه كه براي اولين بار اشكهايت را مي ديدم و تو نمي دانستي كه من فهميده ام در چشمانت حلقه اي از اشك جمع شده...!1

پازل



پازل دل يکي رو بهم ريختن هنر نيست
هر وقت باتيکه هاي شکسته ي دل يک نفر،يک پازل جديد براش ساختي هنر کردي

...

Wednesday, February 21, 2007

داستان شب نخست

...
.تنها ترين مكان در جهان قلب ماست زماني كه از وجود عشق تهي باشه
...
...پس دوست بدار تا دوستت بدارند
...هرگز براي دوست داشتن پاياني نيست
...عشق رو با چشمات نبين با قلبت احساس كن آنگاه آدمي كور نيز ميتونه عشق رو نقاشي كنه
...
...دوست تو بودن تمام چيزيه كه مي خوام و عاشق تو بودن تمام چيزيه كه من هميشه روياشو دارم
...پس بمان و بدان كه به اندازه تمام صداقت ها دوستت دارم
...

Sunday, February 18, 2007

سپندار مذگان

بـه نـام اهــــــــــورای مــــزدائـیــــان / خـداونــد یــکــتــــای ایـــرانـــیــــان
جـــهـانـشــــاه عـــــادل امـــین بــشـر / هـمـه غــرق او بـاشد از خیر و شر
کـه آن بــنــده ی نــــاب را آفـــــریــد / وزآن روح قــدسـی بـه خـاکش دمید
زپــنــدارو گـفـتـــارو كــردار نـــيــك / فـرسـتــاد بـر او گـوهـرهـا ولــيــك
بـرايــش ز خــود اخـتـيـاري نـهــــــاد / كـه كـامل شود در جهان عدل و داد
اگـــــر بــنــده ای راه نــیـکی گـزیــد / هـمـه کـهـکشان شد به پـایـش مـریـد
وگـــر بــر پـلـیـدی قـــدم در گـرفـــت / سـرا پـا غـم و رنـج در بــر گـرفت
چــو انـدیـــشه شد رهـــبـر مــردمـان / در آغــاز یــک ره بـــیـــاوردشــان
رهــــی بــس بزرگ و بـلـنـد آرمـــان / ره نــوح و زرتـشــت و اعـلائـیان
رهــی سخت و شیرین که فرهاد رفت / جـز عـاشـق در آن راه آیـا بـرفـت؟
.
.
.
زمــیــن مـظـهــر عــشــق ایــرانـیـان / دهـــد جـان به دشمن و هم دوستان
ز خـاکـش هـمــی مــادر آمـــد پــدیــد / که عـشقـش به فرزند ـباشـد شـدیـد
چــه گـویـم کـه عـشــاق را پــروریـد / که فرهاد و مجنون از آن میوه چید
ازایــن روی در کــشــور پـــارســی / زمـانـی کـه از دلـــو آخـــر رســی
شـود جــشــن عــشـق زمـیـن بـرقرار / هــمـه خلـــق براسـب شـادی سـوار
ســپــنـــدار مـــــذگـــان بـــود نـــام او / هــمـه عــاشــقـان مــست از جام او
بــود قـدمـتـش تـا بــه هــفــتـاد صــــد / نـبـاشـد بـر ایــــن سرفرازیش حــد
بـیــا تــا بـگــویـیـم شـــادی کــنــــــان / در ایـن روز تـبـریـک عشق زمان
مـنـم مطرب و مست از عشق و شاد / مـنـم شـهـریــار شــب شــــهــرزاد
بـرایــش کــنــم صـــد هـزاران دعـــا / کـه او بـاشـدم هـــدیـــه ای از خـــدا